تو می روی
برای رفتن تو راه می شوم !
تو پلک می زنی
و من
برای چشم های غم گرفته ات نگاه می شوم !
تو خسته می شوی
و من
برای خستگی تو
چه عاشقانه تکیه گاه می شوم . . . !
دلت گرفته است ؟
پا به پای گریه های تو
بغض و اشک و آه می شوم !
سکوت می کنی و من
به احترام خلوتت
به شب پناه می برم
سیاه در سیاه می شوم . . . !
همیشه آخر تمام شکوه ها
به چشم های عاشقت که می رسم
سکوت می کنم
و باز برای آسمان غم گرفته ی تو ماه می شوم ….
نوشته شده در جمعه 8 فروردين 1393ساعت 15:1 توسط Rezvan |

قانونی وجود داره به نام بغض که میگه نمیشه همه جا گریه کرد…

قانونی هست به اسم خیانت که میگه به چشماتم اعتماد نکن…

قانونی وجود داره به اسم خاطرات که میگه چیزی به اسم فراموشی

وجود نداره…!!

قانونی داریم به نام گریه که ثابت میکنه بعضی وقتاهیچی نمیتونه

آرومت کنه…

اینا قانونای دنیای عشق و عاشقی ماست…

آهای رفیق…!!وقتی میخوای عاشق بشی قانونای این دنیای لعنتی

یادت نره …

نوشته شده در جمعه 8 فروردين 1393ساعت 14:59 توسط Rezvan |

سال نو می شود. زمین نفسی دوباره می کشد.برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند

و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره…منتو…ما…

کجا ایستاده اییم. سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟…پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟…

زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و

چون همیشه امیدوار و سال نومبارک…

نوشته شده در جمعه 1 فروردين 1393ساعت 13:33 توسط Rezvan |

خدایـــــــا

مُصیبتـــی ســـت کـــه آزارم میدهــــــد ؛

دختـــــرانِ هَـــــرزه امـــــروز ،

همین ها که عشق هم را می ربایند…

مــــــــادران فــــــرداینـــــــد …

چگونــــــه بهشــــت را زیــــر پایــشـان میگــــذاری ؟؟؟

نوشته شده در چهار شنبه 28 اسفند 1392ساعت 23:49 توسط Rezvan |

بـــرای هــــر کســــی

یـــه اســــم تــو زنــــدگیـــش هستــــــــــ

کـــه تــا ابـــد هــر جـــایــی بشنــــوتـــش

نـــاخـــودآگــاه بـــرمیگـــرده بــه همـــون سمتـــــــــــ !

نوشته شده در چهار شنبه 28 اسفند 1392ساعت 23:48 توسط Rezvan |

فاطمه در همه ی ابعاد گوناگون «زن بودن» نمونه شده بود.

مظهر یک “دختر”، در برابر پدرش.

مظــهر یک”همسر”، در برابر شــویش.

مظـــهر یـــک “مـــادر”، در برابـــر فرزنــــدانـــــش.

مظهر یک”زن مبارز ومسؤول”، در برابر زمانش وسرنوشت جامعه اش.

نوشته شده در شنبه 24 اسفند 1392ساعت 14:22 توسط Rezvan |

قحطــــــــــی عشــــــــق مـــــی آیــــــــد…
هفتـــــــــ ســــــــال نــــــــــــه!!!
هفتصـــــــد ســـــــــال
در قلبـــــــــم
ذخیــره و پنهـانت میکنـم
بگـــو کنعانیــــان منتظـــــر نباشنــد!!!
تقـــــسیــــــــم شــــــــــدنـــــــی نیستــــــــــی…

حتــــی اگـــــر یعقوبـــــــــ بیایـــــــد

نوشته شده در شنبه 24 اسفند 1392ساعت 14:18 توسط Rezvan |

گاهی عمر تلف می شود

به پای یک احساس

گاهی احساس تلف می شود

به پای عمر

و چه زجری می کشد کسی که

هم عمرش تلف شده , هم احساسش

نوشته شده در شنبه 24 اسفند 1392ساعت 14:17 توسط Rezvan |

مي گويند گشتم نبود! نگرد نیست!

اما من صادقانه ميگويم كه گشتم ، يافتم ،

با من بود اما مال من نبود!!!

بگذار دیگری بگردد شاید برای او باشد...

نوشته شده در چهار شنبه 7 اسفند 1392ساعت 17:32 توسط Rezvan |

سرت را بالا بگیر
تمامِ زیباییت را به دنیا نشان بده
تو یه دختری!
می دانی! این کم مقامی نیست..
اینکه بتوانی بی منت عاشق باشی..
اینکه آغوشت امن ترین منزلگاهِ خستگی هایِ یک مرد می تواند باشد!
اینکه چشمانت هرچقدر هم که بخواهی نشان بدهی سنگی باز هم فاش می کند مهربانیت را..
تو یه دختری!
عاشق که می شوی
از خنده هایت
از نگاهت پیدا می شود..
و این معجزه است..
که برایِ داشتنش
مرد می خواهد… نه فقط نر !

نوشته شده در دو شنبه 28 بهمن 1392ساعت 14:54 توسط Rezvan |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد