چرا؟. . . تو چه میفهمی. . .

این روزها ادای زنده ها را در میاورم. . .

تظاهر به شادی می کنم ، حرف میزنم مثل همه . . .

امـــــــــــــــــــــــــــا. . .

بساط کرده ام و تمام نداشته هایم را به حراج گذاشته ام

بی انصـــــــــــــــــاف…

چانه نزن … حسرت هایم به قیمت عـــــــمرم تمام شده. . .

نوشته شده در دو شنبه 28 بهمن 1392ساعت 14:53 توسط Rezvan |

ﺑِﺨـَـــــــــــﻨﺪ …

ﺗﻮ ﮐــــــــﻪ ﻣُـ ـﻘَﺼِﺮ ﻧَﺒــــــــــــﻮﺩﯼ…!!

ﻣَﻦ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯـــــــی ﺭﺍ ﺷُـــ ـﺮﻭﻉ ﮐَـ ـﺮﺩَﻡ …

ﺧﻮﺩـَﻡ ﻫَﻢ ﺗَـ ــــــــــﻤﺎﻣَﺶ ﻣﯿﮑُﻨـَ ـﻢ…

ﻣــــــــــﯿﺪـﺍﻧﯽ؟؟؟؟؟؟؟؟

ﮔﺎﻫـ ــــــــﯽ ﻧَﺮِﺳﯿﺪَﻥ،ﺯﯾﺒﺎﺗـَ ـــــــﺮﯾﻦ ﭘﺎﯾﺎﻥِ ﯾـِـــﮏ ﻋـــــــﺎﺷِﻘﺎﻧﻪ ﺍَﺳـ ـﺖ

نوشته شده در دو شنبه 28 بهمن 1392ساعت 14:46 توسط Rezvan |

تا حالا طعم بی خوابی رو بعد خوردن ی مشت قرص خواب آور چشیدی؟
- تلخه!
تا حالا طعم کیپ شدن بینیتو زیر پتو تو سکوت چشیدی؟
- نفس گیره!
تا حالا طعم ساعت ها خیره شدن ب گوشیتو‌ برا اومدن ی پیام چشیدی؟
_سخته!
تا حالا طعم دوست‌داشته نشدنو چشیدی؟
_دردناکه!
طعم چیو تو چشیدی؟تو‌ کامت از چی شیرینه ک انقد بی تفاوتی!؟یا شایدم تلخ ک انقد بی رحمیو بی انصاف؟!!!

نوشته شده در دو شنبه 28 بهمن 1392ساعت 14:43 توسط Rezvan |

دیشب تو خلوتم با خدا گفتم:

خداجون تو که میدونی چقد دوسش دارم ...؟!

پس چرا این فاصله بینمون رو برنمیداری تا بهش برسم؟

خدا گفت:

عزیزم تا دوری نکشی...نزدیکی مزه نمیده!

نوشته شده در دو شنبه 14 بهمن 1392ساعت 20:28 توسط Rezvan |

باران تکراری نمیشود...

هر وقت بیاید دوست داشتنی است...

تو برایم "بارانی"

نوشته شده در شنبه 5 بهمن 1392ساعت 12:53 توسط Rezvan |

دیگر نمان ، نه ، نمی خواهم بمانی
انگار بین ماندن و نماندنت ، نماندنت پیروز شد
پس نمان
نمان و بگذار ماندنت را خاطره کنم تا مرحمی باشد برای
نماندنت

نوشته شده در شنبه 28 دی 1392ساعت 18:3 توسط Rezvan |

فکر نکن که به پایت می نشینم …

بلند میشوم ، آرام چرخی میزنم و مطمئن میشوم که نیستی

بعد برمیگردم سَرِ جایم ، سرم را میگذارم روی زمین و می میرم !

نوشته شده در شنبه 28 دی 1392ساعت 14:35 توسط Rezvan |

اگـر گـفـتـی

چـگـونـه مـی شـود مُـرده ای را زنـده کـرد ؟!

فـرض کـن مـن مُـرده ام،

حـالا بـخـنـد ...

نوشته شده در شنبه 28 دی 1392ساعت 14:33 توسط Rezvan |

عشق اول هيــــــچ وقت فرامـــــــوش نميشه ...

چون اولين حســــــه كه تنهاييــــــــتو پر كرده ...

چون قــــــــــلبت اولين تلنـــــــــگر رو خورده ...

مثه روز اول مــــــدرسه ...

هيچ كـــــس اولين روز مدرسشو فراموش نميكنه ...!

پس خودتـــــــــونو اذیــــــت نکنین ...!

نوشته شده در شنبه 28 دی 1392ساعت 14:17 توسط Rezvan |

اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت …
دلگیر مباش که نه تو گناهکاری نه او
آنگاه که مهر می ‌ورزی مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا می‌کند …
پس خود را گناهکار مبین
من عیسی نامی را میشناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد … و تنها
یکی سپاسش گفت!!!
من خدایی میشناسم که ابر رحمتش به زمین و زمان باریده … یکی سپاسش می
گوید و هزاران نفر کفر !!!
پس مپندار بهتر از آنچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند … از تو برای
مهربانیت قدردانی میکنند.
پس از ناسپاسی هایشان مرنج و در شاد کردن دلهایشان بکوش… که این روح
توست که با مهربانی آرام میگیرد
تو با مهر ورزیدنت بال و پر میگیری …
خوبی دلیل جاودانگی تو خواهد شد …
پس به راهت ادامه بده
دوست بدار نه برای آنکه دوستت بدارند …
تو به پاس زیبایی عشق، عشق بورز و جاودانه باش

نوشته شده در شنبه 28 دی 1392ساعت 14:16 توسط Rezvan |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد